تو یعنی دسته ای گل را از آن سوی افق چیدن
تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن
تو یعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن
تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن
و یا در پاسخ یک لطف به روی غنچه خندیدن
اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی
"بیراهه"
من از بیراهه ها رفتم
درون ظلمت شب ها
سفر کردم،
و از گرمای شن های بیابانها و از
سرمای طاقت سوز بارانها،
نترسیدم.
من از بیراهه ها رفتم
و از گم گشتن و ماندن،
میان غارهای سرد و وحشت زا،
به خود هرگز نلرزیدم.
ولی اینک،
در این بیراهه عشقت،
من از خاشاک پچ پچ ها هراسانم،
و از این برق چشمانت
که می سوزاند تنم را،هستی ام را،
من گریزانم
در این بیراهه ها می ترسم
شبی آخر تهی از خود
فغانها کرده،اسرار غمت را
مو به مو گویم،
سر هر کوی و به هر برزن.
و نامت را
که در خود آیه ها دارد،
به غمازان،سخن چینان
به هر که بگذرم من،
فاش گردانم.
در این بیراهه می ترسم،
که در پیچ گذرگاهی،
یکی زین روزها،
چون بینمت آخر،
زلیخا وار،
با سنگ تحمل بشکنم من
شیشه عمر نیازم را،
و مشتاقانه فریادی کشم
که ای همنشین لحظه های خوب و جاویدم!
تو بهترین طلوعی،
عطر پیغامی،
طنین زندگی هستی،
ترا خواهم،ترا خواهم
در این بیراهه می ترسم!
در این بیراهه می ترسم!
باردیگر
تمام خستگی ام را
در کوچه پس کوچه های یادت
فریاد می زنم
همه نبودن هایت را
با خودم تکرار کنان
زمزمه می کنم
و شکوه صمیمی لبخندت را
بر آستان دلتنگی هایم
می آویزم
هرروز
بارها و بارها
بی آنکه خواب نازک پلکهایت را پریشان کنم
با ساده ترین واژه عاشقانه
تورا به نام می خوانم
وتو
تمام حسرت نگاه صادقم را
به غربت واژه ها
پیوند می زنی
و مرا در اندوه رخوتناک لحظه های نداشتنت
جا می گذاری.....